سمیه372

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • همه ارتباط مجازی با امام زمان شهید 

پیام نیمه شعبان

27 اردیبهشت 1395 توسط داداشي

 آقا دیگه از همین وضعیتم ⛔️که منو از تو دور نگه داشته خسته شدم از اینکه تولدته ومن دست خالیم ????…..ولی ازهمین امروز قول میدهم که

تغییر دهم پوششم را Ò Óنگاهم را ♥ دلم را تا سال بعد همین روز برا یک ساله شدنم با یه  کیک تولد کوچولو جشن بگیرم و کام اونایی که

به تولدت اومدن رو  شیرین کنم .راستی مهدی جان تولدت مبارک ان شاءالله لحظه ظهورت رو به مادرت تبریک بگیم.تولد تولد تولدت مبارک

بیا آقا خودت شمع ها رو فوت کن تا دلشاد در کنارت شاد باشیم .

 نظر دهید »

حسرت دیدار یار

27 اردیبهشت 1395 توسط داداشي

روز خواب هستم نمیبینم تو را   اقا


شب بازخواب هستم نمیبینم تو را  اقا


کاش سعادت آشتی کند


لااقل در خواب بینم تو را اقا….

 نظر دهید »

دلنوشته ام از پیاده روی اربعین 94

22 آذر 1394 توسط داداشي

بسم رب الحسین برای سفر پول نداشتم و راضی هم نبودم بابام به خاطر سفرم به قرض بیفته ولی چون هوای کربلا رفتن زده بود به سرم هی حرف ثبت نام و شرایطش رو میگفتم راستش بابام هم دلش میخواست خانوادگی بریم ولی پول کافی نداشت وهی فرصت ثبت نام هم تنگتر میشد یه روز خسته از اوضاع غمگین تماشاگر تلویزیون بودم یکدفعه ای زیرنویس رو که خوندم دیدم مسابقه ای جایز ه اش به 5 نفر برنده کمک هزینه سفر به عتبات است به 5تن توسل کردم و پیامکی در مسابقه شرکت کردم و به امید برنده شدن روزها را با گریه به شب میرساندم و در آرزوی برنده شدن بودم که……… برند ه کمک هزینه شدم سریع اقدام به ثبت نام کردم و کارهای گذرنامه و ویزا به سرعت پیش رفت که غیر قابل باور بود حال خوشی عجیب مرا در بر گرفته بود که به هنگام بستن بار سفر اشکهایم مجال دیدن نمیدادند تا اینکه سرحال به سمت مرز حرکت کردیم و آماده حرکت بودیم که ماجرای روادید مرا آشفته کرد آخه گروهی که ثبت نام کرده بودم کپی روادید دستم بود و اصلش دست سرگروه که ایشان را راهی کردند ولی من و چند نفر از گروه پشت مرز ماندیم ساعاتی که منتظر حل مشکل بودیم گلایه کردن من به حسین شروع شد و در دل میگفتم حسین جان نمیخوای بیام زیارتت ؟حتما به زور دعایی منو تا اینجا خواستی خودت میدونی که من در شهرمون تنهایی جایی نمیرم ولی الان تنهام میون این همه جمعیت فقط به عشق دیدارت, دلت میاد دل غریب رو بشکنی و ردم کنی؟ بذار بیام حسینم میدونم لایق زیارت کردنت نیستم به خاطر همین قاطی این جمعیت شدم تا به خاطر دلهای پاک زائرانت دعوتم کنی همین که حرف تموم شد همه یک صدا صلواتی بلند فرستادند و از جایشان برخاسته بودن برای گذر از مرز, آری توفیق زیارت را خدا به ما هم عنایت کرد و خلاصه سوی دیار عاشقان رهسپار شدیم همون اوایل حرکتم از حسین به خاطر مهمان نوازی و غریب نوازیش تشکر کردم و بعد با شرمندگی به خاطر حرفای پشت مرزم عذر خواهی کرد م و برای در دل کردن رخصت خواستم و با گوش دل شنیدم که صدایی را که فرمود فرصت همین که گفتم السلام علیک یا ایا عبد الله داخل دلم طوفانی به پا شد از همون ابتدای راه حال عجیب غیر قابل وصف مرا در بر گرفته بود چشمانم از شوق دیدار اشکبار بود پا هایم نیروی عجیبی داشت وغرق شور و احساس بودم که نگاهم به شخصی افتاد که ازناحیه ی پا مشکل داشت و با ویلچر کشان کشان می رفت و در چهره ش به جای رنج و زحمت شور و شوق وصال نمایان بود و با آن همه سختی سعی داشت که سرعت گیرد فهمیدم که میخواهد برای دیدار ادب کند و از سابقون فی سبیل الله به شمار آید الله اکبر به این عشق گفتم و از حسین التماس دعا کردم که ما را دعا کند تا تحت هر شرایطی که باشیم از سابقون درگه الهی باشیم نه از ضالین و مسیرمان هر جا که باشیم از کربلا بگذرد به هر قدم که میگذاشتیم همپا بودن دل را هم حس میکردیم, در راه خادمان را که نظاره گر بودم حسرت نهفته ی دلم تازه شد و دعوای دلم با من سر گرفت و گفت اگر آدم بودی و قدر خویش میدانستی الان تو نیز در خدمت زوار بودی آهی کشیدم ودر عجب عشق حسین می دید م که خادمان سختی را به هر قدر و قیمتی به جان خریده بودن تا زائر ان حسین در رفاه باشند و سنی مشخص چون زائران بر خادمی نبود یک کودکی که یک لیوان شکسته داشت اونیز خادم وار لیوان را به عشق عطشان کربلا پر از آب میکرد و با لحن شیرینی دعوت به نوشیدن میکرد به همین سادگی دل به دریا زده بود یا جوانی دیدم سینی ای پر از چای بر سر گذاشته و رو به حرم در وسط راه نشسته بودوبدین شکل به ارباب عرض ارادت میکرد و ابراز محبت به زوار میکرد یا پیرمرد سر آشپز با تحمل گرما غذایی طبخ و تحویل مهمان میکرد وخلاصه مالی و جانی خادم بودن و هرکسی هر چه داشت نذر حسین کرده بود ن دعای دلم این شد که خدایا ان شا ء الله توفیق خادمی نه تنها بر من بلکه بر دوستدارانش نصیب فرما تا به خاطر عزت عزیز زهرا ما هم عزت یابیم ,برای استراحت دربین راه توقف کردیم بعد از نمازجماعت با شکوه در ساعاتی که استراحت میکردیم من در سیل جمعیت بچه ها را تماشا میکردم که بزرگوارانه همپای بزرگتر هایشان راه می رفتند بدون ادا و اطوار بچه گانه ,بدون نق زدن ,بدون بهانه گیری از خستگی اصلا خستگی در هیچ کس معناوتاثیری نداشت ,شوق زیارت و دیدار قوت قدم ها مخصوصا قدم های کوچکی بود که تا پایان مسیر خوش نداشتند در آغوش مادر یا پدر سفر کنند گویا از مقصد خبر داشتند که آغوشی گرمتر در انتظارشان است , در آن حین خدا را به دلهای پاک زائران کوچک حسینی قسم دادم که دلهای آلوده ما را پاک و لایق زیارت کند و بصیرتی بر ما عنایت فرماید تا قبل از پیمودن راهی حرم را ببینیم و چشمانمان در همه حال جز حقانیت نبیند احساسات چنان در برم گرفته بود که طولانی بودن مسیر را به جهت پیمودن حس نمیکردم فقط از جهت وصال درک میکردم که ازاین بابت دلم بیقرار بود در این سفر چون حسین با نگاه و محبتش سیرابمان کرده بود تشنه ی آب و غذا نمی شدیم و بیشتر تشنه دیدار بودیم و هرچه قدر به حرمین مسیرمان نزدیکتر میشد بر انبوه جمعیت نیز اضافه تر میشد و به دست زائران پرچم ها یی که با نام های ائمه مزین گشته بودفضا را معنوی تر ساخته و علمدار کربلا را به یادها می آورد و زبان را به شکر وا میکرد که الحمدلله پرچم حسین که حق است برقرار است و پرچم کفر سرنگون . از نجف تا کربلا راهی نمانده حضرت زهرا و علی علیه السلام نیز میزبان زائران عزیزشان هستند و تک به تک زائران را بدرقه میکنند درنجف عمیق ترین مظلومیت حس می شود , مسیرمان که از نجف گذشت احساس سبکباری کردم حس کردم گناهانم چون توده ی سیاهی از من دور شدند در آنجا به قدر و منزلتشان در پیشگاه حق پی بردم که هرکسی توفیق زیارتشان یابد پاک شود تا برای ورود به قطعه ای از بهشت به نام کرب بلا مانعی بر دیدار نباشد که دل به دلدار رسید و با موج جمعیت به بین الحرمین رسیدیم زینب باز خطبه اش را در تل زینبیه میخواند و از فراق چهل روز برادرش گریه میکرد که صدای لرزانش دنیا را تکان داد هوای غریبی داشت زینب به سمت مشک اشاره کرد همه ناله می کردند بر تنهایی زینب و طفلان تشنه بر سقای کربلا که برای فقط یه مشک آب باران تیر را برجان خرید الله اکبر بر آن استقامت به خاطر یاری مظلومان و بعد از اتمام عرض ارادت و علاقه به سقا به سمت حسین در جواب ندای یالثارات الحسینش لبیک گویان بر سر وسینه زنان و مویه کنان می دویدیم که صدای محزونی به گوش می رسید که زینبم را دریابید که تنها مانده است زینبم را که قهرمان واقعه است زینبم را که مادر یتیمان پرستار کاروان است خسته است دریابیدش یاورش باشید که بی برادر مانده است ذکر مصیبت نمیکرد فقط برادرانه میگفت و خون به دلها میکرد جگرم از سوز غم هایشان آتش میگرفت در میان موج مردم هق هق گریه میکردم بلند بلند سلام میگفتم چنین میگفتم أَلسَّلامُ عَلَى الْمَنْحُورِ فِى الْوَرى، أَلسَّلامُ عَلى مَنْ دَفَنَهُ أَهْـلُ الْقُرى، أَلسَّلامُ عَلَى الْمَقْطُوعِ الْوَتینِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحامی بِلا مُعین، أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّریبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلیبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضیبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الرَّأْسِ الْمَرْفُوعِ، أَلسَّلامُ عَلَى الاَْجْسامِ الْعارِیَةِ فِى الْفَلَواتِ، تَنْـهَِشُهَا الذِّئابُ الْعادِیاتُ، وَ تَخْتَلِفُ إِلَیْهَا السِّباعُ الضّـارِیاتُ، أَلسَّلامُ عَلَیْک َ یا مَوْلاىَ وَ عَلَى الْمَلآ ئِکَةِ الْمُرَفْرِفینَ حَوْلَ قُبَّتِک َ ، الْحافّینَ بِتُرْبَتِک همین که قاطی موج مردم میخواستم داخل حرم بشوم به خود که اومدم دیدم هنوز برنده ی کمک هزینه سفر عتبات از اون مسابقه نشده ام , در آرزوهایم سیر میکردم و زیارت از بعید بوده .
ان شاءالله لایقم کنه , زائرم کنه , خادمم کنه , پاکم کنه , خاکم کنه .

 نظر دهید »

مدیر باید مدیر باشد

14 آبان 1394 توسط داداشي

بنام خدای خوبیها
سلام علیکم خدمت شما بزرگواران
درد دل حوزه ای در عصر مهدی
مدیر مکتب صاحب زمان باید چنان قاضی عدالت بنماید ننماید نتواند جذب و هدایت
گر بر کسان درس نمایند آن کسان یا زورکی یا مدرکی با نیت برعکسی فارغ التحصیل شوند
در جامعه پخش شوند هی نمکدان بشکنند و بازی با مدرک کنند وز هدایت دیگری پرهیز کنند
گر مدیر بر یکی سهل گذارد و دیگری را لای چرخ گذارد اولی خوی مدیر رانیک بدارد دومی حرص مدیری بر دل گذارد اولی هرجا نشیند برای سهل کارش زبان ریزد شکر ریزد ولی پشت سر مدیر خودی گیرد و دومی بی سیاست و مودب با دلی سوزان حرفها گوید از خوی اش تا شایدمدیر تنظیمی کند خوی اش را بر ترم آینده در این حال در چشم مدیر طالبی هستی نه طالب علمی
سر در دفتر به طلا باید نوشت : عدالتگاه مهدی
و متعهد باید شد که نباید به ناحق حقی رو ناحق کنم و ناحق رو حق
خط قرمز داشته باشم هرچند مدیرم کارت قرمزرو مخصوص طلاب نگیرم صاف و همرنگ چون آئینه باشم هر چند مدیرم
انتقام شغلم نباشه و منیت تو کارم نباشه هر چند مدیرم هرچی تو آستین دارم برای همه بچینم نباشه برا بعضی بچینم برا بعضی محال بشه هرچند مدیرم انتقادپذیر باشم و جبارخدایی (جبران کننده) هر چند مدیرم
بر عاشقان ضعیف مکتبش سخت نگیرم گر سخت گیرم بر متقلب و کسی که چوب خط غیبتش پرشده سخت بگیرم نه اینکه اضافه های غیبتش را حذف کنم تا نبیند بازرسی هرچند مدیرم
گر مدیر استاد باشد وحاضر در کلاس باشد نتواند مدیری کند و لنگ بماند کار کسی که بسته به اوست و در نهایت به جایش فرهنگی نشیند که نیاید کاری از او
امن یجیب بچه ها خرداد ماه مخصوص در درس مدیری که استاد گشته شروع میشه آخه
سوالاتی که طرح میکنه بدون تستی و گزینه ای 10تا سوال ضرب در 2 میکنه تحویل طلاب میکنه و برگه رو از استاندارد خارج میکنه و این روش نمر ه ها رو تو درس اخلاقم باشه کمتر و کمتر میکنه بعد هم کسی انتقادی بکنه در جواب میفهمی که مدیره و از این لحاظ وقت نداشته و به فکر سهل تصحیحش بوده حتما مدیر باید مدیر باشه
حق میدم که مدیر 2نفر نیست که همزمان حاضر در کلاس و دفتر باشد ولی میتونه از یکی دست بکشد و بر سر یکی بست بشیند و دیگران را لنگ ندارد و خود را هول بر ندارد وقتی که در کلاس باشد و تلفن دفتر داره هی زنگ میزه حوزه رو بر هم میزنه یا که شلوغی کار دفتر باعث تعطیلی زود زود کلاسی نباشه پس مدیر باید مدیر باشه هر چند در قانون دست و بالش باز باشه
گر قاضی مدیر باشد جاذب دلان باشد و بر کسان که درس دادند یا که تصویر شدند مسافر ره یار شوند و گر فارغ ازتحصیل شوند نشوند فارغ از عشق و هماره یاد کنند و یاد شوند بر یادها که جز این راه نباید رفت و گذرباید کرد زین راهها تا جاهل نماند و نمیردکسی و ولایت شناسد که جز عدالت کاری بر آنها نشاید
به امید مدیریت حضرت صاحب الزمان دلخوشیم ولاغیر

 نظر دهید »

صدای دل طلبه ی مشروطی

16 مرداد 1394 توسط داداشي

وای برمن وای برمن
از دل زهرا دور شده ام
از نور زهرا دور شده ام
از بوی زهرا دور شده ام
از چشم زهرا دور شده ام
از کوی زهرا دور شده ام
از مکتبش دور شده ام
از یاس زهرا دور شده ام
از ناز زهرا دور شده ام
از کوی مهدی دور شده ام
از چشم مهدی دور شده ام
در سربازیش تنبیه شده ام
در عصر مهدی آواره شده ام
گریان شده ام
دلخون شده ام
پر پر شده ام
آخه مشروط شده ام
دلم میخواد غول مشکلو بزنم زمین هی بزنمش
عین اون حالی که منو زد زمین جلو چشم آقا
شرمندش شدم که جلو چشمای مهربونش نقش بر زمین شدم
ببخش آقا غوله زورش زیاد بود و من نتوستم هر چی به خاطرت سعی کردم ولی کم آوردم
غوله منو از شما دور کرد ولی جان زهرا شما از من دوری نکنید
اقا جان بیا کنارم دامن بگیرم, پاشم وحال غوله رو بگیرم
آقا در عالم فنا مشاهد نمیشود قسمت ما ها
به خاطر دل زینبت بذار در مکتبت زائر بمونم
مرا به غربت رضا غریبم نکنید به جمع نوکرا قاطی کنید و حلا لم بکنید .

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

سمیه372

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • ارتباط مجازی با امام زمان
  • شهید

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

اوصیکم بتقوی الله

  • اوصیکم بتقوی الله
  • تماس