بسم رب الحسین برای سفر پول نداشتم و راضی هم نبودم بابام به خاطر سفرم به قرض بیفته ولی چون هوای کربلا رفتن زده بود به سرم هی حرف ثبت نام و شرایطش رو میگفتم راستش بابام هم دلش میخواست خانوادگی بریم ولی پول کافی نداشت وهی فرصت ثبت نام هم تنگتر میشد یه روز خسته از اوضاع غمگین تماشاگر تلویزیون بودم یکدفعه ای زیرنویس رو که خوندم دیدم مسابقه ای جایز ه اش به 5 نفر برنده کمک هزینه سفر به عتبات است به 5تن توسل کردم و پیامکی در مسابقه شرکت کردم و به امید برنده شدن روزها را با گریه به شب میرساندم و در آرزوی برنده شدن بودم که……… برند ه کمک هزینه شدم سریع اقدام به ثبت نام کردم و کارهای گذرنامه و ویزا به سرعت پیش رفت که غیر قابل باور بود حال خوشی عجیب مرا در بر گرفته بود که به هنگام بستن بار سفر اشکهایم مجال دیدن نمیدادند تا اینکه سرحال به سمت مرز حرکت کردیم و آماده حرکت بودیم که ماجرای روادید مرا آشفته کرد آخه گروهی که ثبت نام کرده بودم کپی روادید دستم بود و اصلش دست سرگروه که ایشان را راهی کردند ولی من و چند نفر از گروه پشت مرز ماندیم ساعاتی که منتظر حل مشکل بودیم گلایه کردن من به حسین شروع شد و در دل میگفتم حسین جان نمیخوای بیام زیارتت ؟حتما به زور دعایی منو تا اینجا خواستی خودت میدونی که من در شهرمون تنهایی جایی نمیرم ولی الان تنهام میون این همه جمعیت فقط به عشق دیدارت, دلت میاد دل غریب رو بشکنی و ردم کنی؟ بذار بیام حسینم میدونم لایق زیارت کردنت نیستم به خاطر همین قاطی این جمعیت شدم تا به خاطر دلهای پاک زائرانت دعوتم کنی همین که حرف تموم شد همه یک صدا صلواتی بلند فرستادند و از جایشان برخاسته بودن برای گذر از مرز, آری توفیق زیارت را خدا به ما هم عنایت کرد و خلاصه سوی دیار عاشقان رهسپار شدیم همون اوایل حرکتم از حسین به خاطر مهمان نوازی و غریب نوازیش تشکر کردم و بعد با شرمندگی به خاطر حرفای پشت مرزم عذر خواهی کرد م و برای در دل کردن رخصت خواستم و با گوش دل شنیدم که صدایی را که فرمود فرصت همین که گفتم السلام علیک یا ایا عبد الله داخل دلم طوفانی به پا شد از همون ابتدای راه حال عجیب غیر قابل وصف مرا در بر گرفته بود چشمانم از شوق دیدار اشکبار بود پا هایم نیروی عجیبی داشت وغرق شور و احساس بودم که نگاهم به شخصی افتاد که ازناحیه ی پا مشکل داشت و با ویلچر کشان کشان می رفت و در چهره ش به جای رنج و زحمت شور و شوق وصال نمایان بود و با آن همه سختی سعی داشت که سرعت گیرد فهمیدم که میخواهد برای دیدار ادب کند و از سابقون فی سبیل الله به شمار آید الله اکبر به این عشق گفتم و از حسین التماس دعا کردم که ما را دعا کند تا تحت هر شرایطی که باشیم از سابقون درگه الهی باشیم نه از ضالین و مسیرمان هر جا که باشیم از کربلا بگذرد به هر قدم که میگذاشتیم همپا بودن دل را هم حس میکردیم, در راه خادمان را که نظاره گر بودم حسرت نهفته ی دلم تازه شد و دعوای دلم با من سر گرفت و گفت اگر آدم بودی و قدر خویش میدانستی الان تو نیز در خدمت زوار بودی آهی کشیدم ودر عجب عشق حسین می دید م که خادمان سختی را به هر قدر و قیمتی به جان خریده بودن تا زائر ان حسین در رفاه باشند و سنی مشخص چون زائران بر خادمی نبود یک کودکی که یک لیوان شکسته داشت اونیز خادم وار لیوان را به عشق عطشان کربلا پر از آب میکرد و با لحن شیرینی دعوت به نوشیدن میکرد به همین سادگی دل به دریا زده بود یا جوانی دیدم سینی ای پر از چای بر سر گذاشته و رو به حرم در وسط راه نشسته بودوبدین شکل به ارباب عرض ارادت میکرد و ابراز محبت به زوار میکرد یا پیرمرد سر آشپز با تحمل گرما غذایی طبخ و تحویل مهمان میکرد وخلاصه مالی و جانی خادم بودن و هرکسی هر چه داشت نذر حسین کرده بود ن دعای دلم این شد که خدایا ان شا ء الله توفیق خادمی نه تنها بر من بلکه بر دوستدارانش نصیب فرما تا به خاطر عزت عزیز زهرا ما هم عزت یابیم ,برای استراحت دربین راه توقف کردیم بعد از نمازجماعت با شکوه در ساعاتی که استراحت میکردیم من در سیل جمعیت بچه ها را تماشا میکردم که بزرگوارانه همپای بزرگتر هایشان راه می رفتند بدون ادا و اطوار بچه گانه ,بدون نق زدن ,بدون بهانه گیری از خستگی اصلا خستگی در هیچ کس معناوتاثیری نداشت ,شوق زیارت و دیدار قوت قدم ها مخصوصا قدم های کوچکی بود که تا پایان مسیر خوش نداشتند در آغوش مادر یا پدر سفر کنند گویا از مقصد خبر داشتند که آغوشی گرمتر در انتظارشان است , در آن حین خدا را به دلهای پاک زائران کوچک حسینی قسم دادم که دلهای آلوده ما را پاک و لایق زیارت کند و بصیرتی بر ما عنایت فرماید تا قبل از پیمودن راهی حرم را ببینیم و چشمانمان در همه حال جز حقانیت نبیند احساسات چنان در برم گرفته بود که طولانی بودن مسیر را به جهت پیمودن حس نمیکردم فقط از جهت وصال درک میکردم که ازاین بابت دلم بیقرار بود در این سفر چون حسین با نگاه و محبتش سیرابمان کرده بود تشنه ی آب و غذا نمی شدیم و بیشتر تشنه دیدار بودیم و هرچه قدر به حرمین مسیرمان نزدیکتر میشد بر انبوه جمعیت نیز اضافه تر میشد و به دست زائران پرچم ها یی که با نام های ائمه مزین گشته بودفضا را معنوی تر ساخته و علمدار کربلا را به یادها می آورد و زبان را به شکر وا میکرد که الحمدلله پرچم حسین که حق است برقرار است و پرچم کفر سرنگون . از نجف تا کربلا راهی نمانده حضرت زهرا و علی علیه السلام نیز میزبان زائران عزیزشان هستند و تک به تک زائران را بدرقه میکنند درنجف عمیق ترین مظلومیت حس می شود , مسیرمان که از نجف گذشت احساس سبکباری کردم حس کردم گناهانم چون توده ی سیاهی از من دور شدند در آنجا به قدر و منزلتشان در پیشگاه حق پی بردم که هرکسی توفیق زیارتشان یابد پاک شود تا برای ورود به قطعه ای از بهشت به نام کرب بلا مانعی بر دیدار نباشد که دل به دلدار رسید و با موج جمعیت به بین الحرمین رسیدیم زینب باز خطبه اش را در تل زینبیه میخواند و از فراق چهل روز برادرش گریه میکرد که صدای لرزانش دنیا را تکان داد هوای غریبی داشت زینب به سمت مشک اشاره کرد همه ناله می کردند بر تنهایی زینب و طفلان تشنه بر سقای کربلا که برای فقط یه مشک آب باران تیر را برجان خرید الله اکبر بر آن استقامت به خاطر یاری مظلومان و بعد از اتمام عرض ارادت و علاقه به سقا به سمت حسین در جواب ندای یالثارات الحسینش لبیک گویان بر سر وسینه زنان و مویه کنان می دویدیم که صدای محزونی به گوش می رسید که زینبم را دریابید که تنها مانده است زینبم را که قهرمان واقعه است زینبم را که مادر یتیمان پرستار کاروان است خسته است دریابیدش یاورش باشید که بی برادر مانده است ذکر مصیبت نمیکرد فقط برادرانه میگفت و خون به دلها میکرد جگرم از سوز غم هایشان آتش میگرفت در میان موج مردم هق هق گریه میکردم بلند بلند سلام میگفتم چنین میگفتم أَلسَّلامُ عَلَى الْمَنْحُورِ فِى الْوَرى، أَلسَّلامُ عَلى مَنْ دَفَنَهُ أَهْـلُ الْقُرى، أَلسَّلامُ عَلَى الْمَقْطُوعِ الْوَتینِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحامی بِلا مُعین، أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّریبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلیبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضیبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الرَّأْسِ الْمَرْفُوعِ، أَلسَّلامُ عَلَى الاَْجْسامِ الْعارِیَةِ فِى الْفَلَواتِ، تَنْـهَِشُهَا الذِّئابُ الْعادِیاتُ، وَ تَخْتَلِفُ إِلَیْهَا السِّباعُ الضّـارِیاتُ، أَلسَّلامُ عَلَیْک َ یا مَوْلاىَ وَ عَلَى الْمَلآ ئِکَةِ الْمُرَفْرِفینَ حَوْلَ قُبَّتِک َ ، الْحافّینَ بِتُرْبَتِک همین که قاطی موج مردم میخواستم داخل حرم بشوم به خود که اومدم دیدم هنوز برنده ی کمک هزینه سفر عتبات از اون مسابقه نشده ام , در آرزوهایم سیر میکردم و زیارت از بعید بوده .
ان شاءالله لایقم کنه , زائرم کنه , خادمم کنه , پاکم کنه , خاکم کنه .