حرف دل یک طلبه
سلام من کاربر سمیه 72 فرزند جانبازم , مزاحم شدم تا mpt روزگار گذرانده را تعریف کنم .
روزی روزگاری سال86 یا 87 مقطع دبیرستان بودم چون حجاب کامل داشتم (چادری بودم) و تکالیف قرآنی را کامل انجام میدادم و بر اصولی مثل تقلب نکردن مقید بودم مرا در کلاس حجت الاسلام صدا می زدند من هم لذت می بردم انگار واقعا حجتالاسلام بودم آخه انصافا خیلی دوست داشتم طلبه شوم از این رو هر محجبه ای را میدیدم و آشنا می شدم که حوزوی است عشق میکردم ته دلم میگفتم خوش به حالشون ببین چه صفاتی دارن که امام زمان انتخابشون کرده خلاصه دوران دبیرستان به اصطلاح بچه ها دوران حجت الاسلامی ام که تمام شد ما به شهر پدری اسباب کشی کردیم درست که اینجا رو نمیشناختیم گشتیم که حوزه ی خواهران پیدا کنیم که گفتند فقط حوزه برادران داره از آنجا که همسایه ی ما در هادیشهر سکونت داشتند به آنجا میهمان رفتیم تا شرایط حوزه ی آن مکان را جویا شویم البته نا گفته نماند که قبل از این شرایط حوزه ی تبریز را جویا شده بودیم که فقط بومی را ذیرش میکردن پس از این پیگیری ها مادرم چندین بار به دفتر امام جمعه ی شهرمان تماس گرفته بود که ایشان قول تشکیل حوزه را داده بودند ما همین طور چشم انتظار بودیم که خبر تشکیل حوزه را به ما دادند که ما هم سراسیمه برا ثبت نام رفتیم و با عنایت دا ثبت نام کردم که چند روز بعدش زمان امتحان را اعلام کردند من هم توکل به خدا تا آنجایی که بتونم دروس تعیین شده را خواندم وروز امتحان که رسید با این اعتقاد که اگه امام بخواد قبول میشم داخل جلسه امتحان شدم .اصلا نمیدونید چه حالی داشتم دلم خیلی گرفته بود از اون ور هم تلاوت قرآن باز کرده بودن و میخواستم های های گریه کنم داوطلبین زیاد بودن من هم با چشمان پر اشک وقتی تعدادشون رو میدیدم که زیادنم با خود میگفتم یعنی امکان داره از بین این همه داوطلب من انتخاب بشم ؟ استرس انتحان هنوز از تنم خارج نشده بود و با همان حال بیرون آمدم و به همین حال چند روز بودم تا این که خدا امام زمان را سلامت بدارد زنگ زدن و گفتند که در امتحان قبول شدید و زمان مصاحبه را هم گفتن من باورم نمیشد گفتم نکنه اشتباهی زنگ زدن با همین دلنگرانی چند روز را گذراندم تا این که نوبت مصاحبه شد فرم را که دادن اطمینان حاصل کردم که خوشبختانه من قبول شدم به یاری خدا از هول این که تو مصاحبه چی میخوان بپرسن و چی میخوام جواب بدم ؟ تودلم غوغایی شده بود عزیز فشارم افتاده بود دستام یخ میزد و صورتم آتیش میگرفت نمیدونم در چه حالی بودم؟ تا نوبت من برسه خیلی دعا ها خوندم خلاصه نوبتم شد اولش که گفتن قرآن بخون خواندنش کمی آرومم کرد عزیز دیگه بعدش ندونستم چی تحویل گرفتمو چی تحویلشون دادم بعداز سوال جوابای سخت و آسون که از اتاق بیرون اومد م انگار آب سردی سرم ریختن ,رسیدم خونه پدر و مادرم پرسیدن که چه جور بود گفتم نمیدانم آقا انتخابم میکنند یا نه باید دعایم کنید تا جواب مصاحبه را بدهند خیلی به ائمه التماس کردم از پدر و مادرم وو هر بچه ای رو که میدیدم التماس دعا میکردم که بالاخره به دعای بچه ها و پدرو مادرم امام زمان آمین گفتندو از حوزه با تماس خبر قبولی ام را دادند خیلی خوشحال بودم که خوشحالی ام وصف کردنی نیست انگار در بهشت رو فقط بر من باز کرده بودند از خوشحالی سرم کلاه رفت و با جان و دل کار خونه کردم و آخر شب عین بچه دبستانی ها کیفی که از مسابقه قرآنی برنده شده بودم رو آوردم و داخلش را با هزار شوق پر از لواز تحریر کردم و شب را با خواب راحت و دلنشین به سر کردم صبح فردا با ابهت وغرور وارد حوزه شدم و با گذشت ایام با اساتید روحانی آشنا شدیم و بانام خدا شروع به تحصیل کردیم همین طور روزها گذشت و گذشت که دیدم ترم 5 هستم تازه به خودم افتخار میکردم که از طرف مدیریت برگه اخطار آمد با رؤیت برگه دریافتم که وای گل کاشتم 2ترم من مشروط بودم و خبر نداشتم چون با خیال راحت معدلم که پایین 14 می آمد نمره قبولی فرضش میکردم و با این فرضیاتم خوش بودم که از همون روز خوشیهای الکی تعطیل شد حالا ترس و اضطراب تمام وجودم را گرفته اگر دانشگاه بود هیچ خیالی نبود که حذف بشم یا نشم ولی اینجا که حوزه ست فرق میکنه تمام فکر و ذهنم شده که خدایا ایت ترم قبول میشم یا نه ؟هی میگم خدایا این همه ترم منو خودت هلم دادی این چند تا ترم رو هم هولم بده .خدایا به اعمال من نگاه نکن خیلی بد کردم از سال قبل هم پس رفتم قبول دارم ولی منم نیاز به یه تعمیر کار حرفه ای دارم که درستم کنه میون اون همه سیم میم های قاطی و خراب آدمیتم رو پیدا کنه .خدایا بذار تو همین تعمیرگاه صاحب الزمان بمونم خب درسته قراضه ام ولی آقا اگه تعمیرم کنه و دلم را همین که دستش بگیره مطمئنا مثل اولش خوب میشم .خدا متاسفانه به دلایلی که خودت میدونی در ردیف اسقاطی ها قرار گرفتم و نمیدونم تکلیفم چیه ؟ خدایا کاری کن اوستا ردم نکنه درسته خیلی خرج و زحمت داره ولی دست شما که کازی نیست و حل شده ست خداجون اگه ردم کنه له میشم _ قاطی دنیا میشم _ پست ترین آدم میشم _ تورو خدا نذار از بهشت رونده شم اگه بذاری بمونم شبها برات میخونم , روزها برات می گریم.
کاش اون ورقه ای که توش شرط مشروطیت رو نوشتن آتیش بگیره که آتیش به جونم انداخته .خدا به دل این مسئولین رحمی بینداز تا شرط مشروطیت را حذف کنن تا من که در درسها با دنده سنگین حرکت میکنم این مشروطیت منو از این همه در بیرونم نکنه بله درست دیدی این همه در که میگم بیراه نمیگم آخه درِ حوزه هم برام درِ بهشته وهم اگه دنیوی حسابش کنیم حوزه برام هم مشهده , هم کربلاست وهم مکه .و هم محل دردو دلمه
ای ارحم الراحمین رحمی بکن . ای پاک دلان التماس دعا